سادات موسوی و نقش آنان در اداره حرم مطهر امام رضا علیه السلام(مشکوه شماره113)

دستخطی از مرحوم پروفسور عبدالجواد فلاطوری استاد دانشگاه کلن آلمان برگرفته از کتاب خطی مجموعه ارمغان فکری از رمضانعلی شاکری رئیس اسبق کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی.
بسم الله الرحمن الرحیم
دین این بنده به آستان قدس رضوی بیش از آنست که بتوانم در این فرصت کوتاه گوشه ای از آن را به قلم آورم. آنقدر می توانم با صداقت بگویم که هنوز هم، یعنی بعد از 37 سال اقامتم در آلمان، هرچه دارم پایه و مایه ی معنوی و اصلی آن از دورانی است که سعادت خدمت به عالم علم و دانش و بهره گیری از محضر استاتیدی بلند پایه را همچون مرحوم آقا شیخ هاشم قزوینی، آقا شیخ کاظم دامغانی، مرحوم ادیب نیشابوری(دوم)، مرحوم آقا شیخ محمد رضا ترابی، آقا شیخ مجتبی قزوینی، مرحوم آقا شیخ هادی کدکنی، مرحوم آقا شیخ محمد رضا کلباسی، آقای سید یزدی و سایر بزرگان در این آستان ثامن الائمه علیه السلام داشته ام( سالهای 1321 تا 1328).
کتابخانه آستان قدس در آن زمان ملجأ و مأمنی برای بنده بود و تنها مأمنی است که هنوز هم به عنایت جناب آقای شاکری دوست عزیز و دانشمندم باقی مانده است از مدارسی که در آن سالها زندگی کردم چون مدرسه حاج حسن و یا به درس اساتید حاضر میشدم مثل مدرسه باقریه و به خصوص خیرات خان ، یا اثری باقی نمانده و یا اثر بسیار کمی مشهود است ولی آنها جایگاه های معرفت هنوز هم در وجود من زنده و در مواردی حتی یاور معنوی و وسیله ارتباط با عالم روحی دیرین پر از لذت و مسرت می باشد.
امیدوارم که این پیوندم با کتابخانه آستان قدس در زیر ساه جناب آقای شاکری مستدام بماند. به تاریخ اول خرداد 1370 محب آل محمد ص عبدالجواد فلاطوری.
استاد ما بنا بر آنچه که در شناسنامه ایشان ثبت است در 19 شهریور و آنچه که خود می گویند در شب 18 یا 19 مهر سال 1318 در کدکن متولد شده اند |
![]() |
|
زادگاه من![]() ای از گزند شهر پلیدان پناه من ای جلوه ی طراوت و شادابی پناه من ای جلوه ی طراوت و شادابی و شکوه هان ای بهشت خاطر ای زادگاه من باز آمدم به سوی تن زان دور دورها زانجا که صبح می شکفد خسته و ملول زانجا که ماه در افق زرد گونه اش در کام ابر می خزد آهسته و ملول باز آمدم که قصه ی اندوه خویش را با صخره های دامن تو بازگو کنم وندر پناه سایه ی انبوه باغ هات گلبرگ های خاطره را جست و جو کنم هر گوشه ای ز خلوت افسانه رنگ تو یاد آفرین لذت بر باد رفته ای ست وان جویبار غم زده ات با سرود خویش افسانه ساز لحظه ی از یاد رفته ای ست ای بس شبان روشن افسانه گون که من در دامن تو قصه به مهتاب گفته ام وز ساحل سکوت تو با زورق خیال تا خلوت خدایی افلاک رفته ام ای بس طلیعه های گل افشان بامداد کز جام لاله های تو سرمست بوده ام و ای بس ترانه ها که به آهنگ جویبار آن روزها به خلوت پاکت سروده ام آن روزهای روشن و رویان زندگی دوران کودکی که بر آن لحظه ها درود در دامن سکوت تو آرام می گذشت خاطر اسیر خاطره ای کودکانه بود آری هنوز مانده به یاد آنچه نقش بست آن روزها به خاطر اندوه بار من وان نام من که بر تنه آن چنار پیر زان روزگار مانده به جا یادگار من با لکه های ابر سپیدت که شامگاه آیند بر کرانه دشت افق فرود چون سوسنی سپید که پر پر شود ز باد بر موج های ساحل دریاچه ای کبود با آن چکادهای پر از برف بهمنت با آن غروب های شفق خیز روشنت وان آسمان روشن همرنگ آرزو وان سوسوی شبانه فانوس خرمنت همواره شادمانه و شاداب و پر شکوه چون نوشخند روشنی بامداد باش هان ای بهشت خاطره ای زادگاه من سرسبز و جاودانه و بشکوه و شادباش آشیان متروک همه ایوان و صحن خانه خاموش |