تاریخ و فرهنگ خجند

معرفي و نقد كتاب تاريخ و فرهنگ مردم خجند                                                                                      

                                                                                        رضا نقدي

تاريخ و فرهنگ مردم خجند

نذيرجان تورسان زاده

 مشهد،بنياد پژوهشهاي اسلامي، 1383.

كتاب مذكور ادامه و مكمل كتاب ديگر مؤلف با نام شهرآفتاب كه شامل تاريخ مختصر خجند از گذشته تاكنون است. پروفسور نذيرجان تورسان زاد كه استاد دانشگاه دولتي خجند و رئيس موزه مردم شناسي شهر خجند در تاجيكستان است؛نتيجه تحقيقات ده ساله خود را براساس آثار مكتوب دوره باستان،سده هاي ميانه،دوره جديد شامل اسناد باستان شناسي، مردم شناسي، زبانشناسي، پژوهشهاي اجتماعي و ... مي باشد؛در كتاب مذكور آورده است. بنابراين اين كتاب تحقيقي جامع و تازه و پربار براي شناخت سرزمين باستاني و كنوني خجند تاجيكستان است كه تاكنون جاي آن بخصوص در كتابخانه هاي ايران خالي بود. البته به صورت پراكنده در ايران تحقيقات و مقالاتي جسته گريخته چاپ شده است كه از آن جمله مي توان مقاله مفصل آل خجند در دايره المعارف اسلام و يا كتاب خجند و خجنديان در آئينه ادبيات فارسي و يا مقالات ابوالقاسم قرباني درباره ابومحمد خجندي و...را نام برد.

مولف محترم كتاب مزبور را به خط سيريليك نوشته بود و نويسنده اين سطورآنرا به خط فارسي برگرداندم و بسياري از اصطلاحات روسي و تاجيكي آنرا كه براي خواننده ايراني نامأنوس بود با كمك دوستان فاضل آقايان دكتر لقمان بايمتف و اصغر ارشاد سرابي ويرايش شد.

كتاب با پيشگفتار آغاز مي گردد و نويسنده درآن به معرفي خود و مسافرتها و ديدارهايش پرداخته و سپس از كساني كه او را در تدوين و چاپ كتاب ياري رسانده اند، تشكر مي كند.

سخن سرآغاز كه همان سرسخن است،مؤلف راجع به شكل گيري و برپايي شهرهاي ماوراء النهر و آسياي مركزي در سده هاي ميانه وبررسي شهرها در عصر جديد و بررسي شهرهاي آسياي مركزي در دوره حكومت اتحاد جماهير شوروي مطالبي آورده است.

فصل اول شامل تاريخ و فرهنگ خجند در آثار تمدن معنوي و مادي است كه شامل اوستا و منابع كتبي پيش از اسلام در مورد تاريخ خجند، اسكندريه اقصي در اخبار مؤلفان دوران باستان،خجند در مدارك باستان شناسي است كه منبع بسيار مفيدي براي باستان شناسان ايران است،خجند باستان در منابع و مدارك مردم شناسي و مدارك مردم شناسي،فرهنگ عامه و زبان شناسي  و جغرافيايي؛ كه در اين قسمت با توجه به اينكه نويسنده از تحقيقات ميداني كمك گرفته است، بسيار خوب از عهده تجزيه و تحليل آن برآمده است.

ذكر خجند در آثار مكتوب سده هاي ميانه و جديد كه مؤلف در اين قسمت از منابع بسياري بخصوص تحقيقات روسها استفاده برده است و اين براي محققان ايراني كه دسترسي چنداني به منابع روسي ندارند بسيار مفيد مي باشد.

فصل دوم شامل جغرافياي تاريخي سرزمين خجند است كه درآن مفهوم ولايت،مكان،مساحت و مرزهاي سرزمين خجند، كوههاي سرزمين خجند،منابع آبي خجند،آب وهوا،دشت و صحرا، منابع طبيعي خجند،راههاي ارتباطي،واحه هاي مدني است و لذا ابهامي در آن براي خواننده باقي نمانده است.

فصل سوم تاريخ خجند است كه از عصر مفرغ تا دوره شوروي را دربر مي گيرد. با مطالعه اين فصل خواننده غيرمستقيم با تاريخ ورا رود آشنا ميگردد. دراين قسمت نويسنده به جهت عدم آشنايي با زبان عربي و خط فارسي، كمتر توانسته از منابع دست اول اين دو زبان استفاده كند و با توجه به اينكه مؤلف در فصل اول متون بسياري را نام مي برد ولي درعمل استفاده چنداني از آنها نكرده است. مثلاً تاريخ رشيدي يكي از منابع مهم درباره تاريخ خراسان و ورا رود است كه استفاده نشده و در عوض اين كمبود با مراجعه به تحقيقات خاورشناسان روس جبران شده است و لذا حداكثر بهره برداري از مآخذ دست دوم و تحقيقات جديد شده است.

فصل چهارم فرهنگ سنتي خجند است كه شامل فرهنگ مادي سنتي، سكونتگاهها،لباس،انواع غذاها وخانواده است. از آنجايي كه نويسنده رئيس موزه مردم شناسي خجند بوده و تحقيقات ميداني درباره فرهنگ عامه منطقه داشته است مطالب جالبي دراين بخش از كتاب آورده كه محققان مردم شناسي را در تحقيقات تطبيقي و مشتركات فرهنگ عامه  ايران و آسياي مركزي به كار مي آيد.

فصل پنجم دانشوران و انديشمندان خجند را دربر مي گيرد كه در حقيقت بررسي و آثار دانشمندان تاجيكي و خجندي است كه عده اي از آنها در كشورهاي مختلف مصدر كارهاي مهمي بوده اند.

بخش آخر كتاب منابع فارسي وعربي و روسي و انگليسي است كه منابع عربي و فارسي را در زماني كه مهمان مركزخراسان شناسي بودند از كتابخانه هاي ايران استفاده كردند. و ترجمه فهرست منابع روسي آخر كتاب كه فراوان است در واقع كتابشناسي ارزشمندي براي مترجمان و محققان ايراني است كه شايسته است به زبان فارسي ترجمه شود.

نويسنده اين سطور درآخراز استادان دكتر رئيس السادات و اصغر ارشاد سرابي كه نكاتي در باب معرفي كتاب به اينجانب تذكر دادند، تشكر و قدرداني مي نمايم.

معرفي و نقد كتاب تاريخ و فرهنگ مردم خجند                                                                                      

                                                                                        رضا نقدي

تاريخ و فرهنگ مردم خجند

نذيرجان تورسان زاده

 مشهد،بنياد پژوهشهاي اسلامي، 1383.

كتاب مذكور ادامه و مكمل كتاب ديگر مؤلف با نام شهرآفتاب كه شامل تاريخ مختصر خجند از گذشته تاكنون است. پروفسور نذيرجان تورسان زاد كه استاد دانشگاه دولتي خجند و رئيس موزه مردم شناسي شهر خجند در تاجيكستان است؛نتيجه تحقيقات ده ساله خود را براساس آثار مكتوب دوره باستان،سده هاي ميانه،دوره جديد شامل اسناد باستان شناسي، مردم شناسي، زبانشناسي، پژوهشهاي اجتماعي و ... مي باشد؛در كتاب مذكور آورده است. بنابراين اين كتاب تحقيقي جامع و تازه و پربار براي شناخت سرزمين باستاني و كنوني خجند تاجيكستان است كه تاكنون جاي آن بخصوص در كتابخانه هاي ايران خالي بود. البته به صورت پراكنده در ايران تحقيقات و مقالاتي جسته گريخته چاپ شده است كه از آن جمله مي توان مقاله مفصل آل خجند در دايره المعارف اسلام و يا كتاب خجند و خجنديان در آئينه ادبيات فارسي و يا مقالات ابوالقاسم قرباني درباره ابومحمد خجندي و...را نام برد.

مولف محترم كتاب مزبور را به خط سيريليك نوشته بود و نويسنده اين سطورآنرا به خط فارسي برگرداندم و بسياري از اصطلاحات روسي و تاجيكي آنرا كه براي خواننده ايراني نامأنوس بود با كمك دوستان فاضل آقايان دكتر لقمان بايمتف و اصغر ارشاد سرابي ويرايش شد.

كتاب با پيشگفتار آغاز مي گردد و نويسنده درآن به معرفي خود و مسافرتها و ديدارهايش پرداخته و سپس از كساني كه او را در تدوين و چاپ كتاب ياري رسانده اند، تشكر مي كند.

سخن سرآغاز كه همان سرسخن است،مؤلف راجع به شكل گيري و برپايي شهرهاي ماوراء النهر و آسياي مركزي در سده هاي ميانه وبررسي شهرها در عصر جديد و بررسي شهرهاي آسياي مركزي در دوره حكومت اتحاد جماهير شوروي مطالبي آورده است.

فصل اول شامل تاريخ و فرهنگ خجند در آثار تمدن معنوي و مادي است كه شامل اوستا و منابع كتبي پيش از اسلام در مورد تاريخ خجند، اسكندريه اقصي در اخبار مؤلفان دوران باستان،خجند در مدارك باستان شناسي است كه منبع بسيار مفيدي براي باستان شناسان ايران است،خجند باستان در منابع و مدارك مردم شناسي و مدارك مردم شناسي،فرهنگ عامه و زبان شناسي  و جغرافيايي؛ كه در اين قسمت با توجه به اينكه نويسنده از تحقيقات ميداني كمك گرفته است، بسيار خوب از عهده تجزيه و تحليل آن برآمده است.

ذكر خجند در آثار مكتوب سده هاي ميانه و جديد كه مؤلف در اين قسمت از منابع بسياري بخصوص تحقيقات روسها استفاده برده است و اين براي محققان ايراني كه دسترسي چنداني به منابع روسي ندارند بسيار مفيد مي باشد.

فصل دوم شامل جغرافياي تاريخي سرزمين خجند است كه درآن مفهوم ولايت،مكان،مساحت و مرزهاي سرزمين خجند، كوههاي سرزمين خجند،منابع آبي خجند،آب وهوا،دشت و صحرا، منابع طبيعي خجند،راههاي ارتباطي،واحه هاي مدني است و لذا ابهامي در آن براي خواننده باقي نمانده است.

فصل سوم تاريخ خجند است كه از عصر مفرغ تا دوره شوروي را دربر مي گيرد. با مطالعه اين فصل خواننده غيرمستقيم با تاريخ ورا رود آشنا ميگردد. دراين قسمت نويسنده به جهت عدم آشنايي با زبان عربي و خط فارسي، كمتر توانسته از منابع دست اول اين دو زبان استفاده كند و با توجه به اينكه مؤلف در فصل اول متون بسياري را نام مي برد ولي درعمل استفاده چنداني از آنها نكرده است. مثلاً تاريخ رشيدي يكي از منابع مهم درباره تاريخ خراسان و ورا رود است كه استفاده نشده و در عوض اين كمبود با مراجعه به تحقيقات خاورشناسان روس جبران شده است و لذا حداكثر بهره برداري از مآخذ دست دوم و تحقيقات جديد شده است.

فصل چهارم فرهنگ سنتي خجند است كه شامل فرهنگ مادي سنتي، سكونتگاهها،لباس،انواع غذاها وخانواده است. از آنجايي كه نويسنده رئيس موزه مردم شناسي خجند بوده و تحقيقات ميداني درباره فرهنگ عامه منطقه داشته است مطالب جالبي دراين بخش از كتاب آورده كه محققان مردم شناسي را در تحقيقات تطبيقي و مشتركات فرهنگ عامه  ايران و آسياي مركزي به كار مي آيد.

فصل پنجم دانشوران و انديشمندان خجند را دربر مي گيرد كه در حقيقت بررسي و آثار دانشمندان تاجيكي و خجندي است كه عده اي از آنها در كشورهاي مختلف مصدر كارهاي مهمي بوده اند.

بخش آخر كتاب منابع فارسي وعربي و روسي و انگليسي است كه منابع عربي و فارسي را در زماني كه مهمان مركزخراسان شناسي بودند از كتابخانه هاي ايران استفاده كردند. و ترجمه فهرست منابع روسي آخر كتاب كه فراوان است در واقع كتابشناسي ارزشمندي براي مترجمان و محققان ايراني است كه شايسته است به زبان فارسي ترجمه شود.

نويسنده اين سطور درآخراز استادان دكتر رئيس السادات و اصغر ارشاد سرابي كه نكاتي در باب معرفي كتاب به اينجانب تذكر دادند، تشكر و قدرداني مي نمايم.

شیخ هادی کدکنی (تندیس ساده زیستی)

                               

              رضا نقدي

پژوهشگر بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي

 

 

تنديس ساده زيستي

(نگاهي به زندگاني فيلسوف وارسته آقا شيخ هادي كدكني)

      

حوزه علميه مشهد در قرن اخير يكي از مراكز مهم علمي و فرهنگي جهان اسلام و مذهب تشيع بود.مردان نام آوري در بستر آن باليدند كه هر يك از آنها تنديسي از علم و فضيلت و تقوي و اخلاص بودند؛ آيات عظام ميرزا مهدي اصفهاني، سيد محمد هادي ميلاني ، حاج آقا حسين قمي، ميرزا احمد كفايي و آيت الله شيخ مجتبي قزويني، ميرزا جواد آقا تهراني، شيخ هاشم قزويني و محمد شهابي، حسينعلي راشد و اقا شيخ هادي كدكني و ....بعضي از اين علماء به قول شفيعي كدكني تاليفات و شهرتي نداشتند ولي از جمله اساتيد بوده اند، مثل آقا شيخ هادي كدكني كه شاگردان برجسته اي همچون مرحوم كاظم شانه چي، جورابچي، فلاطوري، جعفري لنگرودي و ملكشاهي داشته است. كه بايد هر چه زودتر نام و يادشان را زنده كرد.[1]دكتر جعفري لنگرودي در پايان جلد سوم منطق حقوقي دايره المعارف علوم اسلامي با آوردن يادواره اي از استاد شيخ هادي كدكني مي نويسد«دريغ است اغماض از ياد دانشمندان پارسايي كه روزگاري از اوقات گرانمايه خود را صرف تربيت و راهنمايي فرزندان اين مرز و بوم كرده اند و... اگر جامعه ها امروز اين مردان بزرگ  فلسفه و اخلاق را كه در دل خاك آرميده اند فراموش كرده باشد ما خاطره آنان را در نهانخانه ضمير خود چون خاطره قديسان زنده مي داريم ، باشد تا در اين سرزمين ، شعله جاويدان انسانيت ، دلهاي فرزندان ما را گرم و فروزان دارد.»[2] و نيز استاد محمود حكيمي مي گفت:«يادگارنامه اي شايسته براي اين استاد گرانمايه بايد تهيه شود.».نوشتار ذيل مختصري از زندگي اين استاد گرانمايه است كه تقديم دوستاران راه فضيلت و آگاهي مي گردد.

مولد عالم رباني آقا شيخ هادي كدكني ، كدكن تربت حيدريه است ، كدكن شهركي قديمي و خوش آب و هواست با باغستانهاي انبوه كه در دهانه دره سپيدر در زير سايه قله ملكوه در دامنه شمالي سلسله جبال چهلتن قرار دارد، سابقه تاريخي آن به قبل از اسلام بر مي گردد و در طول تاريخ يكي از مراكز فرهنگي و تمدني و از محلات نيشابور بوده است. ولايت رخ و كدكن را اسحاق خان قرايي در دوره فتحعليشاه قاجار ضميمه قلمرو خود تربت حيدريه كرد.از كدكن عالمان و فرهيختگاني در عرصه هاي دولتداري و فرهنگ در طول تاريخ برخاسته اند كه از جمله مي توان شيخ فريدالدين عطار كدكني نيشابوري،كريم الشرق كدكني(سپهسالار ملكشاه سلجوقي)،تاج الدين علي كدكني(وزير غياث الدين پيرشاه خوارزمشاهي)،ميرزا محمد شفيع كدكني(وزير شاه عباس بزرگ صفوي)،و از عالمان و و فرزانگان معاصر فخرالشعراي كدكني ، ميرزاي خاوري، شيخ محمد كدكني(دايي شيخ محمد تقي اديب نيشابوري و استاد او)، آقا ميرزا محمد شفيع كدكني،(پدر استا دكتر محمد رضا شفيعي كدكني) و آيت الله شهيد آقا سيد حبيب حسينيان(مقتول توسط صدام در نجف اشرف به همراه دو فرزند و دامادش) و... را نام برد.[3]استاد فيلسوف آقا شيخ هادي كدكني به سال 1275هجري شمسي در محله پايين ده كدكن چشم به جهان گشود.پدرش حاجي رئيس از بزرگان منطقه كدكن بود و پدر پدرشان حاج ملا محمد از مشايخ گرانمايه اين ديار به حساب مي آمد.شيخ هادي دوران كودكي و نوجواني را در زادگاهش كه همراه با فراز و نشيبهاي زيادي بوده سپري كرد. هشت سال بيشتر نداشت كه پدرش درگذشت و سرپرستي او و برادر و خواهرش (باقر و فاطمه) را جد بزرگوارشان حاج ملا محمد برعهده گرفت. حاج ملا محمد به علت كهولت سن پس از چند سال به ديار باقي شتافت و سپس عموي ايشان ناظم الشريعه معروف به حاجي ناظم كه از بزرگان كدكن بود،قيموميت آنها را پذيرفت.شيخ هادي تحصيلات ابتدايي را تا سن شانزده سالگي در زادگاهش ادامه داد و سپس براي ادامه تحصيل راهي مشهد مقدس شد و در مدرسه خيرات خان حجره ايي برگزيد و به كسب علم پرداخت.[4]

مشهد در اين زمان از حوزه هاي علمي بزرگ بودو استادان به نام در رشته هاي مختلف به درس و بحص اشتغال داشتند.به ويژه استادان برجسته در حكمت و فقه و اصول و ادبيات فارسي و عربي شهرت به سزايي داشتند.شيخ هادي حداكثر استفاده را از اساتيد حوزه برد. در سطوح از محضر حاج ملا هاشم خراسان و حاج شيخ علي اكبر نهاوندي استفاده كرد.و در دروس خارج و فقه و اصول از دو استاد مسلم حوزه مشهد، آيت الله ميرزا محمد آقازاده (فرزند آخوند خراساني) و حاج آقا حسين قمي (تا انحلال حوزه در غائله مسجد گوهرشاد) بهره وافي برد[5]، فلسفه را نزد آقا بزرگ حكيم مشهور به شهيدي فرا گرفت.[6]رياضيات و هيئت را در محضر آقا شيخ اسدالله يزدي به اتمام رساند، و افزون بر اينها مرحوم كدكني كه خصلت طلبگي با روح پاك او عجين بود از هر كس در هر كجا بارقه علم  و عملي به چشم مي ديد استفاده مي كرد.[7]گويند در درس مرحوم آقازاده همواره كنار منبر وي مي نشست و مورد احترام او و ديگر حضار درس بود.[8]شيخ هادي در خاطره اي از اين درس مي گفت:«تعداد زيادي از طلبه ها نشسته بودند، آقازاده مطلبي فرمودند،من اشكال كردم و ايشان جوابي دادند كه قانع نشدم و نشستم و دو مرتبه كه مطلب را تكرار كردم  و من اشكال كردم،قدري تندتر گفت:بنشين شيخ هادي. نشستم و سه مرتبه استاد درس را گفت و من باز بلند شدم. ايشان با خشونت اسم پدر من را بردند و فرمودند كه پدرت آقازاده را الاغ تربيت كرده است.من كه نشسته بودم،براي دفعه چهارم بلند شدم، گفتم:در خراسان يك آقازاده بيشتر نداريم. اين خبر به حوزه نجف رسيد،فضلاي آنجا نوشتند كه اين شيخ كيست كه چنين حاضر جواب است.[9]

مرحوم كدكني با جمعي از افاضل طلاب ديار تربت  كه به وسعت مشرب و حضور درس فلسفه(كه در آن زمان معدودي به آن گرايش داشتند) متصف بودند،صميميت بيشتري داشت. از آن جمع مرحوم راشد يزدي فرزند آخوند ملا عباس تربتي و استاد محمود شهابي را مي توان نام برد كه هر دو از همدرسان وي در درس آيت الله قمي و آيت الله آقازاده و آقا بزرگ شهيدي بودند.[10]

مرحوم استاد كاظم مدير شانه چي از شاگردان آقا شيخ هادي در خاطرات خود نوشته اند كه «مرحوم كدكني ضمن حضور در درس اساتيد، خود نيز براي طالبان علم تدريس مي كرد و اين خصلت تا اواخر ادامه داشت، در درس چون ساير معاشرتها از وارستگي والايي برخوردار بود، درس او هم مجلس درس بود و هم نشست دوستانه.به مناسبت از هر دري سخن مي رفت صعوبت درس را عذوبت بيان استاد و مفاكهه و محاضرات وي چون شير و شكر به هر ذائقه اي حلاوت مي بخشيد.پس از تجديد حوزه علميه مشهد( كه با عزل پهلوي در شهريور 1320شمسي صورت گرفت)ايشان در مدرسه خيراتخان ،رسائل و كفايه تدريس مي كردو در منزل ساده خود نيز براي بعضي فلسفه (معمولاً اشارات) درس مي گفت كه از اين جمع شادروان مرحوم فلاطوري و استاد جعفري لنگرودي و مرحوم دكتر سيد جواد مصطفوي را مي توان نام برد.مدتي نيز درس هيئتي از كتاب شرح چغميني ( كه از كتب نهايي هيئت است)براي اين فقير در منزل افاده مي فرمود.

دكتر محمد جعفر لنگرودي درباره آقا شيخ هادي كدكني چنين مي نگارد:«...شرح تجريد را نزد روانشاد حاج شيخ محمدرضا كلباسي فراگرفتيم كه عمري دراز كرده بود و در اصفهان نزد مرحوم جهانگيرخان و يا آخوند ملا محمد كاشي و اوتاد ديگر فلسفه آموخته بود، آنگاه در فلسفه به درس مرحوم ايسي و شادروان حاج شيخ مجتبي قزويني حاضر شديم اما سرانجام گمشده خود را در محضر فيلسوف بزرگ حاجي شيخ هادي كدكني يافتيم كه از عرفاي وقت و از بهترين شاگردان آقا بزرگ حكيم فيلسوف مشائي وقت در خراسان بود... استاد ما(آقا شيخ هادي ) سالها تدريس فلسفه را ترك كرده بود و راضي نمي شد كه ترك عادت كند تا چنگ به دامن عزيزي زديم كه بر ما حق تعليم داشت و او چند بار وساطت كرد تا ايشان را به يك درس خصوصي براي دو نفر (نويسنده اين سطور و آقا ميرزا عبدالجواد فلاطوري ) راضي كردند با اين دستاويز كه اين دو خود اهل عبرت و اعتبارند و قدر درس شما را مي دانند و شايستگي تلمذ را دارند...با چه شوقي در هواي سرد و برفي شهر مشهد دو نفري از كوچه هاي تنگ عهد سلطان محمود غزنوي با همان يادها و خاطره ها از روي برف هاي يخ زده خندان و خوشحال عبور مي كرديم و بارها مي لغزيديم و مي افتاديم و بر مي خاستيم و به هم مي خنديديم ...تا پاي كرسي استاد مي رسيديم و او را مي ديديم كه با وقار و سكوت نشسته سات و منتظر دو شاگرد خويش است،بلافاصله بعد از سلام درس را آغاز مي كرد، كتاب درسي ما اشارات ابوعلي سينا بود با شرح خواجه طوس...».[11]

مرحوم پروفسور فلاطوري نيز به مناسبتهاي مختلفي از ايشان نام برده اند در نسخه خطي مجموعه ارمغانهاي فكري(ازدوست فاضل رمضانعلي شاكري ) كه در سال 1370ش مرقوم فرموده اند:«...با صداقت بگويم كه هنوز هم،يعني بعد از 37 سال اقامتم در آلمان، هرچه دارم پايه و مايه ي معنوي و اصلي آن از دوراني است كه سعادت خدمت به عالم علم و دانش و بهره گيري از محضر اساتيدي بلندپايه را همچون:مرحوم اديب نيشابوري(اديب دوم)،مرحوم آقا شيخ محمد رضا ترابي،مرحوم آقا شيخ مجتبي قزويني، مرحوم آقا شيخ هادي كدكني، مرحوم آقا شيخ محمد رضا كلباسي، آقا سيد اسدالله يزدي، وس اير بزرگان در اين آستان...داشته ام(سالهاي1321تا 1328ش).

مرحوم سيد جواد مصطفوي در شرح حال خود آورده:«...شرح تجريد علامه را نزد مرحوم آقا شيخ مجتبي قزويني كه جامع معقول و منقول بود، خواندم و قسمتي از اشارات را نزد مرحوم آقا شيخ هادي كدكني فرا گرفتيم.».[12]

از ديگر شاگردان ايشان دكتر حسن قلمشاهي و آقاي جواربچي و...بوده اند.[13]

مجالس درس آقا شيخ هادي، افزون بر مدرسه خيراتخان و منزلشان در مدرسه ميرزا جعفر نيز بود، آقاي محمد اعتضاد رضوي كه از دوستان نزديك آقا شيخ هادي بود؛مي گفت:«اين اواخر مرحوم آقاي دكتر فياض كه رئيس دانشكده الهيات بودند، از ايشان خواهش كردند كه شما تشريف بياوريد به دانشگاه براي تدريس،ايشان با مناعت طبعي كه داشتند، گفتند: اگر كسي مي خواهد درس مرا سپري كند بيايد مدرسه و الاً من به دانشگاه نمي آيم...». دختر استاد‌ آقا شيخ هادي براي اين جانب نوشته است كه:«حوزه درس وي در منزل شخصي او كه در منطقه دربند عليخان مشهد قرار داشت برپا بود ، البته چندين بار به ايشان پيشنهاد شد كه به طور رسمي در رواق شيخ بهايي تدريس كند و هزينه نيز براي زندگي ايشان مقرر شود كه همواره با مخالفتشان روبرو شد.درس اين مرحوم به طور خيلي ساده و در اطاق شخصي ايشان به طور رايگان  براي عموم طلاب برپا مي شد. هر روز تعداد كثيري طلاب علوم ديني در چند نوبت از شبانه روز براي فراگيري علوم حاضر مي شدند.»

استاد كدكني بعد از تعطيلي حوزه مشهد و پس از حادثه خونين مسجد گوهرشاد(1314ش) و تعطيل حوزه علميه مشهد، به كدكن رفت و در اين زمان حدود چهل سال از عمر شريفش مي گذشت با دختر عموي خود منصوره فقيه نيا ازدواج كرد كه ثمره آن دو فرزند به نامهاي طاهره و احمد بود.

مرحوم شانه چي كه بيش از سه دهه سعادت دوستي با آن مرحوم را داشتند، در ياداشتي براي نويسنده اين سطور نوشته اند كه:«در عرف طالبان علم ،طلبگي مرادف و هم معني بي آلايشي و ساده زيستي و بي تكلفي است، مرحوم كدكني در دوران عمر خود به معني واقعي طلبه بود با آنكه بزرگ زاده بود، لباسي ساده و حتي كفش و جورابي وصله دار مي پوشيد، منزلي محقر با ساختماني از يك قرن پيش ، ولي مناعت طبعي در خور ستايش.با همه بستگان و چه دوستان و حتي شاگردان رفيقي دردآشنابود و در رفاه حال آشنايان ساعي و در انجام حوايج خلق كوشا، در اصلاح ذات البين و رفع مرافعات مردم ديار خود مرجع و مأوا بود.به واقع مجلس درسش درس اخلاق بود؛ درس بي اعتنيايي به زخارف دنيا،درس مناعت طبع،درس آزادگي،درس همزيستي مسالمت آميز، درس عرفان عملي كه به جهان خرم از آن بود كه جهان خرم از اوست،گويا بخشي از كرايم اخلاق را از استاد خود سيدالحكماء آقا بزرگ شهيدي آموخته بود كه به راستي چنين بود، متواتر بود كه سيد منزل وسيع و موروثي خود را فروخت و در طبق اخلاص وفع نياز طلاب حاجتمند كرد، خود و فرزند برومندش آقا ميرزا مهدي شيهدي(كه اعجوبه ايي در فهم و بيان وعلم و عمل بود) و دريغ كه خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود به يك عبا اكتفاء مي كرد و عباي خود را به طالب علمي عطا مي فرمود كه او شبل شير خدا مرتضي بود.

حاج آقاي اعتضاد رضوي درباره اخلاق شيخ هادي مي گفت: ايشان به اندازه ايي در رابطه با زهد و ورع در تارك اين هرم بود كه براي من غيرعادي بود.يكي از بزرگان و متمولين آن زمان مسجد عظيمي ساخت و از شيخ هادي چندين بار دعوت كرد كه امامت جماعت مسجد و موقوفات آنجا را اداره كند و هر مقدار سهمش مي شود بردارد، ايشان هر دفعه اين درخواست را رد مي كردند، تا اينكه آن واقف كتباً درخواست كرد.آقا شيخ هادي زير نامه چنين نوشت كه عمامه اينجانب براي مسجد به اين بزرگي كوچك است. در زماني كه مردم با ولع دنبال پول بودند، ايشان قبول نكردند و يا جواب دكتر فياض براي تدريس در دانشگاه كه يك ماه حقوق آن برابر بود با چند سال درآمد ملك او در كدكن».

استاد واعظ زاده در ياداشتي كه به نويسنده اين سطور دادند، خاطرنشان كرده اند كه:«از سال 1321ش ايشان را با برادر خودم مرحوم حاج شيخ احمد واعظ زاده مي ديدم و بيشتر در جامع گوهرشاد هنگام نماز مغرب و عشاء كه تا پاسي از شب گعده مي كردند، وي بسياري از اوقات همراه برادرم پياده به خارج شهر(باغ حسين آباد) يا جاهاي ديگر و گاهي با طي شش فرسخ راه به ده ساقش نزديك شانديز مي رفتند، او نمي توانست سوار ماشين شود زيرا حالت استفراغ به او دست مي داد،بسيار شيرين كلام،اهل مزاح و داراي كلمات قصار خاصي بود.اينجانب اور ار در پايان حياتش كه در بيمارستان آريا فوت كرد، مي ديدم و زندگي او بسيار زاهدانه و يك نواخت بود و از درآمد زميني موروثي اش در قريه كدكن زندگي مي كرد و از وجوهات و ديگر مجاري روحانيت اعاشه نمي كرد، علاقه شديد دائمي با مرحوم موثق عامل داشت و نيز در روضه هفتگي حاجي اعتضاد شركت مي نمود.اگر پس از مدتي سرشب به جامع گوهرشاد در شبستان نزديك بازارچهمي شدم ، مي فرمود امشب به شبستان ما آمديد؟مي گفتم :اين شبستان شماست؟ مي گفت بلي،در حاليكه همواره فرادا نماز مي خواند و در جاي معيني از شبستان كه تغيير نمي كرد.فكر مي كنم بيش از چهل سال اين وضعيت ادامه داشت، با آيات عظام و علماي مشهد رفت و آمد نداشت و كاملاً منفرد و منيع الطبع زندگي مي كرد.وسيله امرار معاش ايشان در آمد ناچيزي بود كه از املاك موروثي شان از كدكن فراهم مي شد كه البته از همين درآمد نيز سهمي را به فقراء مخصوصاً هم ولايتي هاي خود اختصاص مي داد، همانند رعيتي از رهگذر محصول اندك باغ موروثي خويش زندگي مي كرد و دست نياز به سوي كسي نمي برد».

مردم كدكن خاطرات شيريني از اين بزرگوار دارند يكي از آنها مي گفت:در آن زمان ساعت در كدكن كم بود و ايشان ساعت داشتند،مردم در تمام ايام شبانه روز براي ساعتهاي آبگيري مزارع و باغاتشان از ايشان ساعت مي پرسيدند و يا در مرافعات و نزاعها و تحرير اسناد محل رجوع آنها بود.

استاد شيخ هادي با حكومت وقت به طور مستقيم و آشكارا درگيري نداشتند و از هرچه حكومتي بود دوري مي كردند.حاج آقاي اعتضاد رضوي مي گفتند:«مرحوم آقا شيخ هادي يك وابستگي با عماد تربتي سناتور سناي آن وقت داشتند، يك روز به من فرمود كه عماد به خانه ما آمده كه مرا ببيند.الحمدلله كه من در خانه نبودم».و نيز مي فرمودند:«يك وقتي گفتند شاه به مشهد مي خواهد بيايد و بايست علما به فرودگاه به استقبال مي رفتند،يك از بزرگان و اساتيد مشهد در مسير منزلشان به ايشان مي رسند و مي گويند: خوش به حال شما كه نماز جماعت نداري و كسي سراغ شما نمي آيد كه به پيشباز شاه بروي؟ مرحوم آقا شيخ هادي جواب مي دهند كه براي شما مي شد خوش به حالتان شود».آقا شيخ هادي مي گفت:«در زمان رضاخان فريمام را مي ساختند ، من براي خريد كفش به بالاخيابان مشهد رفته بودم .يك دفعه مأموران ريختند و مرا گرفتند و توي ماشين انداختند كه بايد بروي فريمام آجر پخته كني،فكر كردم كه مرا با چه سليقه اي براي اين كار گرفته اند.- زيرا ايشان بسيار لاغر و ضعيف بودند و چشمانشان ضعيف بود و عينك مي زدند-.به هرحال ما را به فريمان بردند و چون ديدند به دردشان نمي خورم رهايم كردند.».

از شادروان كدكني اثري باقي نمانده است و از ياداشتهاي و دست خطهاي ايشان اطلاعي در دست نيست. در هر حال مرحوم كدكني جسمي نحيف و روحي بزرگ داشت به واسطه تغذيه ساده و پياده روي مدام از سلامت جسمي برخوردار بود، اگر چه در اواخر عمر ديد چشم سرش ضعيف شده بود و ليكن بصيرتش فزوني يافته بود همواره چنانكه عادتش بود در راه منزل به مسجد در ذكر بود و گويي آفتاب عمر خويش را بر بام اجل نظاره مي كرد.سرانجام در سوم شهريور ماه 1353شمسي در حالي كه در سرزمين دوست داشتني خود، كدكن بسر مي برد به بيماري كيسه صفراء مبتلاء شد و پس از انتقال به بيمارستان آريا در مشهد در هشتم مهرماه مصادف با نيمه ماه مبارك رمضان مرغ روحش به ملكوت اعلي پرواز كرد و جنازه اش با اندوه دوستان و انبوه مشايعين به جوار مولايش امام رؤوف منتقل گرديد ودر صحن عتيق ،پشت پنجره فولاد براي هميشه سر برخاك مولاي حضرتش گذارد كه گفته اند: چورسي به كوي دلبر بگذار و جان و بگذر كه مباد بار ديگر نرسي به اين تمنا.

پي نوشت ها

 



[1] ديدار با استاد دكتر شفيعي كدكني،نگاه حوزه، شماره 52-51،خرداد و تيرماه 1378، ص 121.

[2] دكتر محمد جعفر لنگرودي، دائره المعارف علوم اسلامي، جلد سوم، كتابفروشي گنج دانش،تهران ،1361،صص168-161.

[3] رضا نقدي،آرامجاي ،مسجد و الواح قبور خواجگان متصوفه خلوي كبروي در كدكن،خراسان پ‍ژوهي،شماره 3،بهار1378،ص 45.

[4] برگرفته از مصاحبه اي كه با تنها دختر آقا شيخ هادي،طاهره كدكني انجام گرفته است.

[5] برگرفته از مصاحبه اي كه با  استاد مدير شانه چي شد.

[6] اثر آفرينان، جلد اول، زير نظر دكتر سيد كمال جوادي، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، تهران، 1377،ص 45.

[7] ميرزا عبدالرحمن، تاريخ علماي خراسان، با مقدمه و تصحيح و تحشيه محمد باقر ساعدي، كتابفروشي ديانت، 1341،ص248.

[8] برگرفته از محاصبه اي كه با استاد محمد واعظ زاده انجام شد.

[9] به نقل از استاد اعتضد رضوي (دبير آموزش و پرورش).

[10]برگرفته از مصاحبه استاد شانه چي.

[11] دائره المعارف علوم اسلامي،ج 3،ص1069-1068.

[12] گفتگو با دكتر سيد جواد مصطفوي ، كيهان فرهنگي، سال دوم ، شماره 12، اسفند 1375،ص42.

[13] نگاه حوزه،شماره 52،ص 131.

.ازسمت راست:حجه الاسلام شریعت، حجه الاسلام آقا سید حسین حسینیان،آقا شیخ هادی کدکنی، شهیدآیت الله آقا سید حبیب حسینیان،حجه الاسلام شیخ میرزا محمد شفیعی کدکنی

(عکس از عسکری معتمدی)

 

 

 

پرتره ایی از شیخ هادی کدکنی